ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است


توی کلاسمان این ترم من با دو گروه هم کلاس شده ام، با یک گروه 2 ترم و گروه دیگر یک ترم هم کلاس بوده ام و تقریبا می توانم بگویم هر دو گروه را خوب می شناسم، گروه اول یک سری آدم بچه ی بزرگ نما جمع شده اند دور هم، اصلا هیچ بویی از بزرگ شدن نبرده اند و وقتی کنارشان هستی انگار که با بچه های پیش دبستانی هم کلاس بوده ای و مجبوری به زحمت تحملشان کنی، البته که خودشان را بسیار متشخص و صاحب درک و درایت و بهترین می دانند، گروه دوم همه ی شان مرد هستند. گرچه همان ترمی که با آنها بودم یکم از این وضعیت و اینکه فکر می کردند چون مرد هستند چیز بیشتری بارشان می شود آزرده بودم اما در نهایت رفتار مناسب تری ازشان دیده بودم. تقریبا می توان گفت چیزی که داشتن متناسب بودن رفتارشان با سن و سالشان بود ، گرچه گاهی شبیه مردهای بی منطقی که مرد بودن برایشان یک امتیاز ویژه است برخورد می کردند اما آن حس عذاب آور تحمل گروه اول را نداشت و البته که این گروه درس خوان تر بودند و وقتی که با آنها درس می خواندیم کلاس پربارتر بود. یک فرق دیگری هم که این دو گروه دارند در بومی بودن است. گروه اول تمامشان بومی و گروه دوم همه ی شان غیر بومی و کرمانشاهی هستند. حالا تصور کنید این دو گروه با هم توی یک کلاس جمع شده باشند و من هم آن وسط! البته که من تنها کسی بودم که با هر دو گروه قبلا هم کلاس بوده ام و هر دو گروه با من نسبت به سایر اعضا احساس نزدیکی بیشتری داشتند! سرتان را درد نیاورم. از قضا این درس کلاسمان کارگاهی برگزار می شود و باید همه ی بچه ها توی فعالیت ها همکاری داشته باشند، اما گروه اول که بویی از این رفتار بزرگانه نبرده اند هی چوب لای چرخ می گذارند و گروه دوم هم دوباره توی لاک خودشان رفته اندو کارهایشان را جدا از کل کلاس انجام می دهند. البته که من هم جزوشان هستم.. این می شود که اعتراض گروه اول در می آید که شما باید هی می آمدید پی مان و ما را در جریان می گذاشتید و آی هوار که این رفتار اصلا مناسب شان کارشناسی ارشد نیست و این حرف ها! زل می زنم به دوربین! خوب از آدمی که برای یک مقطع تحصیلی شانیت قایل می شود مشخص می شود که تا ثریایش چطور می خواهد پیش رود! میروم توی فکر که چقدر خودمان را گول زده ایم با این اسم ها ، چقدر زیر این عنوان ها برای خودمان حق متصور شده ایم و چقدر وجودمان را از این پوشال های تو خالی پر کرده ایم؟ بعد که میبینی همیشه اکثریت افرادی با این طرز فکر هستند نمی دانی به کجا باید پناه ببری؟ یک تلنگری هم می زنی به خودت که تا چه اندازه تصوراتت در مورد خودت شبیه واقعیت است؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۵
ناردخت
توی پیام خودش را معرفی می کند و می گوید نمی داند چه طور باید پروپوزال بنویسد و از من می خواهد فایل پروپوزالم را برایش بفرستم. بعد از اینکه پیامش را می خوانم مانده ام چه جوابش را بدهم. یک بعد وجودم همان آدم همیشگی است که دلش نمی خواهد بد جنس باشد و همیشه برای کمک کردن به هر فردی آماده است، یک بعد وجودم هی یادآوری می کند رفتار چندگانه شان را که چطور هر وقت کارت داشته اند آمده اند سراغت بعد هم که نیازشان برطرف شد نه تنها جوابت را نمی دهند که اصلا وقت روبرو شدن با تو طوری رفتار می کنند که تو هم نتوانی سلامشان کنی. اما هنوز مرددم.... خیالم راحت است که به لطف پیام رسان جدید دیگر از آن دو تیک کذایی خوانده شدن پیام خبری نیست و هی فکر می کنم... هرچه تلاش می کنم کفه ی ترازو می چربد به سمت روی لجبازم و بدون اینکه به بعد دیگرم مجال عرض اندام دهم برایش می نویسم که ویندوزم خراب شده و هیچ طوری نتوانستم با ریست یا ریکاوری برش گردانم و با اینکه ویندوز جدید را بدون پاک کردن ویندوز قبلی نصب کرده ام اما نتوانستم فایل های روی دسکتاپم را حفظ کنم و متاسفانه پوشه ی مربوط به پایان نامه هم توی دستکاتپم بوده، می گویم اما می تواند روی کمکم حساب کند و پیام را برایش می فرستم... بعد از ساعتی لپتاپ را روشن می کنم تا به ادامه ی کارهایم برسم! در کمال تعجب ویندوز بالا نمی آید، همه ی راه هایی که برای او نوشته بودم را امتحان می کنم اما باز نمی شود... ویندوز جدید را نصب می کنم اما توی پوشه ی ویندوز الدم هم مطالب دسکتاپم نیست... خنده ام می گیرد! یعنی دلش نخواسته دروغ بگویم؟ به آن همه کاری که کرده بودم فکر می کنم و به چوبی که خورده است توی سرم...

جدای همه ی استرسی که یکهو رویم تلمبار شد مجبور می شوم دوباره تمام برنامه های لپ تاپ را از نو نصب کنم و بگردم دنبال آپدیت درایوری که درست کار کند و بشود با این اینترنتی که مدام قطع و وصل می شود همه چیز را دوباره به حالت اول برگرداند.... به این اتفاق ها فکر می کنم که " او" می گوید چرا راستش را نگفتی؟ می گفتی هنوز پروپوزال را ثبت نکرده ام و نمی توانم آن را در اختیار کسی بگذارم... می گویم آدم گاهی درست حرف زدن یادش می رود و به عواقب یک دروغی که می توانست راست باشد و به جایی هم برنخورد فکر می کنم...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۷
ناردخت
توی اینستا یک هو سر در می آورم از پیج من و عشقم... یک سری کاپل عکس های دو نفره ی شان را فرستاده اند برایشان که به فالورهای این پیج نشانشان بدهد.. خوب که چه شود؟! نمی دانم ... شاید فکر می کنن آن پیج خیلی مهم است یا چه می دانم دیگران ببینندشان و هی بگویند چقدر به هم می آیند و به انتخابشان احسنت بگویند و البته برایشان مهم نیست که توی دنیای مجازی یک عالمه زامبی ریخته و آن ها مسلما بویی از ادب و احترام نبرده اند. سر سری نگاه می کردم که چشمم افتاد به یک زوج با ظاهر اسلامی.. قبل از اینکه بازش کنم با خودم می گفتم الان آن زامبی ها کلی حجاب و چادر دختر را مورد عنایت قرار داده اند و کم کمش چنتا امل و گونی کشیده اید دورتان و از این ها حواله شان کرده اند. عکس باز می شود و می بینم همه از حجاب دختر تعریف کرده اند، همه گفته اند دختر بسیار دلنشین است (منظورم از همه همان کامنت هاییست که توانستم ببینم) کسی نگفته ساندیس خور نظام و این حرف ها و لایک هایشان هم کم نیست. با تعجب عکس را می بندم و چندین عکس پایین تر زوج محجبه دیگری را میبینم که این دختر زیبایی اش کمتر از آن یکی است، اما باز خبری از آن کامنت هایی که فکرش را می کردم نیست... همان پیج هولم می دهد به پیجی با عنوان عکس های عروسی زوج ها... به زور یکی دو تا عکس عروس با پوشش کاملا اسلامی میبینم که اتفاقا آرایش چندانی هم ندارند و همان اتفاق تکرار می شود...

نمی دانم چه چیز تغییر کرده، اما خوشحالم از دو اتفاق، اول اینکه یک دست مریزاد به تمام فعالان حوزه ی حجاب فضای مجازی که توانسته اند کمی دیدگاه جوانان متحاجم نسل مان به مسئله حجاب را پرورش دهند و برایشان روشن کنند که اگر بی حجابی یک مسئله ی شخصی است حجاب هم به همان اندازه می تواند شخصی باشد ( که کلا خیلی اعتقادی به عبارت "شخصی" این جمله ندارم!) و دوم اینکه باز حجاب در هر فضا و مکان و دوره ی زمانی که باشد ماهیت یکسانی دارد...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۹
ناردخت