ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

توی خانه مان سه گل همراه ما زندگی می کنند، دو تایشان از یک نوع اند، یکی اما متفاوت از آن دو است. از همان اول ِ ورودشان به خانه روی هرکدامشان اسمی گذاشتم، یکی از آن دو گل که هم جنس هستند شد خانم خانه، آن یکی هم آقای خانه، گل سوم هم گل "ما" بود، نه اینکه قصد و نیتی در کار باشد اما از همان اول، من دلم بیشتر پیش گل خودم بود، نگران خیس بودن خاک توی گلدانش، مرغوب بودن خاکش، نور گیر بودن جایی که گذاشته بودمش و هر چیز دیگری که فکر می کردم برای رشد و سالم ماندنش مفید است بودم، "او" اما حواسش به همه شان بود، به نوبت به تک تکشان سر می زد، آب توی گلدانشان را تازه تازه می کرد، حتی حیاط و محیط زندگی شان را هر چندوقت یک بار دستی می کشید ، طوری که هر کس چشمش به گل هایمان می افتاد با همان نگاه اول می فهمید کسی هست که حواسش به همه ی آنهاست، "او"  حتی نگران شاخه های درخت انجیر و انگور همسایه که بخشی از بودنشان را به ما بخشیده اند هم هست، رفته رفته گل "ما" بزرگ و بزرگ تر شده، مدام شاخه ای تازه میکند و طوری بزرگ شده که کسی باورش نمی شود توی همین چندماه این همه قد علم کرده باشد، حال و هوای گل آقای خانه هم خوب است، بعضی از برگ هایش رو به زردی رفته اند اما این بین شاخه ای نو جوانه زده و این روزها غنچه ایی هم به انبوه برگ هایش اضافه شده، گل خانم خانه اما مدت هاست خشک شده، با اینکه کلی برای زنده ماندنش تلاش کردیم، اما نشد که نشد، هر چند وقت یک بار گوشه ای شاخه ایی سبز می رویید یا برگی نو اما این روزها هیچ اثری از زنده بودنش نیست، گلدانش اما هنوز دست نخورده در بهترین نقطه حیاط باقی مانده، هر وقت که نگاهش می کنم سرم پر می شود از یک عالمه فکر و سوال؛ به گل "او" نگاه می کنم و به شاخه ی تازه جوانه زده اش..
فکر می کنم این سه گل یکی از مهم ترین درس های زندگی مشترکمان را به من داده اند...
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۶
ناردخت

قبل تر ها که توی خانه ی پدری بودم  و سوژه ی عکاسی مان مامان و بابا بودند، همیشه حسودیم می شد به آنها که چرا این همه خوش عکس اند، چرا در هر حالت و هر لباس و هر حس و حالی ازشان عکس بگیریم، عکسشان قشنگ می شود و یک چیز دوست داشتنی از آب در می آید ، اما عکس های خودمان با اینکه کلی قبلش مقدمه چینی می کردیم و کلی به خودمان میرسیدیم و حتی ادکلن هم می زدیم که شاید تاثیری داشته باشد، بعد هم کلی روتوش و تمیز کاری، با این حال چیز دندان گیری نمی شد. اما این روزها که خودم شده ام سوژه ی لنز های "او" تازه می فهمم دلیل خوش عکس بودن مامان و بابا چیست. آن ها هیچ وقت نگاهشان به گردی لنز پیش رویشان نبود، محبت نگاهشان به ما بود که عکس های قشنگی میساخت از آنها...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۴
ناردخت