ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است



تمام امروز را که او با نگاه یک دانشجو ی دکتری و استادی اش توی چند دانشگاه زپرتی به من دانشجوی کارشناسی ارشد نگاه میکرد  و می خواست با تحقیر و القای ناوارد بودنم کارم را از زیر دستم بیرون بکشد و من فهمیده بودم و نگذاشته بودم به این فکر میکردم که چه شده است که من این طور جسور شده ام ؟ چه شده است که دیگر تعریفی مچم را باز نمیکند و خجالت نمیکشم برای چیزی که هستم؟ که وقت دفاع از خودم صدایم نمی لرزد و من من نمیکنم؟ چه شده که من یاد گرفته ام از حقم دفاع کنم و آن خجالت لعنتی دست سرم برداشته؟ تمام امروز به آدمی که خودم شده ام خیره شده بودم و کف میزدم برای کسی که آنقدر تند تند حرف میزندتا نگذارد دیگران با حرف های ممتدشان منطقشان را قالب کنند. تمام امروز دلم قرص شده بود به کوهی که پشتم را به آن تکیه داده بودم و امیدوار بودم به آدمی که بالاخره تغییر کرده است و از حساب تعاریف و تملقات خارج شده است...

تمام امروز زل زده بودم به چشم هایی که برق میزدند، چشم هایی که دیگر شرم و خجالت به لکنتشان نمی انداز و مغرور است به دانشی که دارد، به حرفه ای که از آن سر در می آورد و بلد است بهای کارش را بگیرد بدون آنکه ذره ای حس ناخوش آیند توی خودش پرورش دهد.

حالا هر روز برای خودم تکرار میکنم که من باهوش، توانا، با استعداد، زیبا و قدرتمند هستم و چیزی نیست که بابتش بخواهم سر خم کنم مگر او گه لایق پرستش است...



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۲
ناردخت