ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

" کمی دیرتر" را همان وقت ها که تازه چاپ شده بود و من هی به داداش حاجی می گفتم این آخرین کتاب سید مهدی شجاعی است و دوست دارم بخوانمش از او هدیه گرفته بودم، نمی دانم قبل از آن کدام کتاب سید را خوانده بودم که شور خاصی برای خواندن این آخرین هم داشتم اما از وقتی که با امضای داداش حاجی هدیه شد به من کتاب رفت نشست توی انبوه کتاب های نخوانده و من هم یادم رفت اصلا همچین کتابی دارم، یک جور هایی هم دلم می خواست مدتی از نشر کتاب گذشته باشد، راستش خیلی هم میانه خوبی با کتاب هایی که تبلیغ همگانی پشت آن است و هر جایی عکس آن را میشود دید ندارم، با تمام این ها فکر می کنم زمان زیادی می شود که کتاب نخوانده مانده بود توی کمدی که این روزها جای کتابخانه نداشته ام را پر می کند..

توی همین روزها که ساعت را الکی کشیده ایم عقب و هنوز ساعت بدنمان عادت به زمان قبلی دارد، بعد از نماز صبحی که بالاخره به وقت خودش ادا شد، دست بردم توی همان کمدی که ذکر شد و بین رفیق اعلی و کمی دیرتر با تردید دستم رفت به سمت کی دیرتر ..

کتاب را با جبهه ی بدی شروع کردم، خود سید هم توی مقدمه گفته بود کتاب خیلی حرف گوش کن نبوده و .. خلاصه هی هر چند صفحه یکبار توی دلم به سید می گفتم برادر دیگر باید از نوشتن دست برداری ، داستان توی اوج خداحافظی کردن را بهش یادآوری می شدم تا اینکه اسد توی داستان کم کم به حرف می آید و تو را می اندازد توی مسیری که هیچ وقت فکر نمی کردی به همین راحتی مغمومش شوی...

خیلی نمی خواهم از کتاب بگویم، سید مهدی شجاعی را هم حتما همه تان می شناسید، چند کتاب فوق العاده دارد که خواندشان واقعا می ارزد، فقط می خواهم بگویم کتاب فکر کنم 250 صفحه ایی را نرسیده به نماز مغرب تمامش کردم و البته تر توی فصل پایانی اش یک حال خوب و عجیب بهم دست داد که دلم نیامد شما را با آن سهیم نکنم...


۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۰
ناردخت

من از آن آدم های "بی خیال دنیا خودم رو عشقه" هستم، حالا نه اینکه بتوانم به ضرس قاطع(! دروغ چرا املایش را توی گوگل سرچ کرده ام!) بگویم همیشه و توی همه موارد همین طور بوده ام ، اما توی بیشتر موارد چرا، اصلا یک میل عجیبی توی من هست برای خودتجربگی هر چیزی و خود به نتیجه رسیدگی در هر چیز، دلم نمی خواهد یکی از قبل توی مغزم چبانده باشد هرچیزی نتیجه اش چه می شود و کدام راه مسیر بهتری است برای رسیدن به مقصود، دلم می خواهد رد پای خودم افتاده باشد توی هر تصمیمی که گرفته ام، و البته یک چیزی هم که از مادرم یاد گرفته ام نگاه متفاوت به همه چیز است، اینکه هر چیزی غیر از آن ویژگی هایی که همه ازش خبر دارند کجای دیگر می تواند کاربرد داشته باشد یا هرچیزی غیر از آن چیزی که هست چه چیز دیگری می تواند باشد...

توی زندگی هم راه خودم را رفته ام، نه اینکه هیچ وقت متمایل به کسی یا چیزی نشده باشم ، نه ، مسلما من هم مثل همه ی آدم ها لحظه هایی از زندگی ام بوده که شدیدا تحت تاثیر بوده ام، اما هیچ وقت سلیقه ام با سلیقه ی عمومی همخوانی نداشته، برای همین هم مثلا هر فیلم و هر کتابی که همه از آن تعریف می کنند را می گذارم توی بلک لیستم مگر اینکه کسی که مورد تاییدام است چیزی ورای آنچه همه گفته اند در موردش بگوید..

من فکر می کنم با این طرز زندگی ممکن است در نظر خیلی از کسانی که من را میشناسند آدم جالب و مورد قبولی نباشم اما خیالم راحت است که خودم هستم، هیچ وقت خودم را پشت هیچ ماسکی پنهان نکرده ام و پشت هر انتخابم، سلیقه شخصی و البته مهم تر از آن زمانی برای تصمیم گیری و فکر کردن صرف شده...




* یک چیزی مدت ها نوک زبانم مانده و نشده که به زبان بیاورم و آن هم اینکه خوبیه وبلاگ های خوب و وبلاگ نویس های خوب اینه که آدم را با کلی وبلاگ و وبلاگ نویس خوب دیگه آشنا می کنه :)

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۹
ناردخت