ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزهایی که اول جوانی ام را شکل می داد، خود را کاملا متفاوت از اطرافیانم میدیدم، ما آدم های عصر تکنولوژی بودیم که موبایل های متفاوتی دستمان بود تلاش می کردیم اینترنت گوشی هایمان را فعال کنیم، هر کدام لپ تاپی داشتیم که کلی از نیازهایمان را برطرف می کرد اما اگر همراهمان نبود ، دنیایمان لنگ نبود، وبلاگ می نوشتیم، به خبرهای موثق و تازه تری دسترسی داشتیم و البته توی این دنیای مجازی دوستانی داشتیم شبیه خودمان، یادم می آید از دو تا از دوستان اینترنتی ام برنامه نویسی را تا حدودی یاد گرفتم، دوستی را یافتم که با اینکه کیلومتر ها دور از من است اما عین عین خودم و دغدغه هایم بود و وقتی با او ساعتی حرف می زدم کلی آرامش نصیبم میشد، آدم های متفاوتی که هرکدام تجربه ای نو را وارد زندگی ام کردند، آن زمان هم البته محتوای تولیدی ام خیلی علمی نبود اما رگه هایی از دانش و بهره جویی همراهش بود، وقتی که توی این دنیا صرف می شود وقت تلف شده نبود و البته خوشحال بودم که شبیه هم سن و سالانم و یا بزرگ تر هایم وقتم را صرف سالن های آرایشی و بوتیک ها و کافه ها نمی کنم، توی خیابان پرسه نمی زنم و خوشحال بودم از اینکه نباید چیزی از بودنم را سانسور کنم، ما آدم های نسل نو بودیم، ما آدم های اهل تکنولوژی از چند فرسخی قابل شناسایی بودیم، یک چیزی تویمان بود که متمایزمان می کرد از دیگران. روزهای اولی که تکنولوژی روی دیگرش را نشانمان داد خوشحال بودیم، چرا که دیگر متفاوت از دیگران نمی نمودیم، نیازی نبود برای حرف زدن با آدم ها زبانمان را عوض کنیم، نیازی نبود کلی بهشان توضیح دهیم تا درکی از دنیایمان داشته باشند، اولش این تغییر را دوست داشتیم، خیال می کردیم به هم نوعانمان کمک می کنیم اگر قابلیت های زندگی جدید را یادشان دهیم، تشویقشان کنیم برای اینکه شبیه ما شوند، برای ما اینترنت همان استادِ با حوصله ای بود که توی هر مسئله ای می توانست راهنمایت باشد، اما این روزها تبدیل شده به یک کابوس هولناک، دلت می خواهد از دستش فرار کنی، به شخصه شده ام یک انسان تکنولوژی زده، نه اینکه بخواهم به متفاوت بودن با دیگران ادامه دهم، اما این روزها اینترنت شده چشم برزخی انگار!! آدم هایی را میبینی دور و برت که خیلی نرمال اند و البته آنقدر محترم که فکر می کنی تا امروز حتی یک چراغ قرمز را هم رد نکرده اند، اما وقتی وارد دنیای مجازی شان می شوی نفست از این همه افسار گسیختگی می گیرد، دیگر نه پشت نقاب که بی فرهنگی شان را با افتخار جار می زنند و اگر اعتراضی داشته باشی بی جنبه بودن خودت را نشان داده ای، آدم های سطح پایینی که زندگیشان توی یک سراب می گذرد پر از حاشیه و شایعه و زود باوری، پر از خیانت و دورویی، پر از عقده پر از ...
بودن با این آدم ها خسته کننده نیست؟ آدم هایی که فرصت لحظه ای تفکر را به خودشان نمی دهند و آدم هایی که پر شده اند از رنگ های بدل و انسان های زیبایی که ذره ای زیبایی باطنی ندارند؟!
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۱
ناردخت
توی مشتم همه ی آنچه لازم است تا به اهدافم برسم را دارم، اما دیگر میلی برای رسیدن به آنها ندارم.





پی نوشت: رشت همان روز چهارشنبه فیلم محمد را اکران کرد، با کلی حس خوب آخرین سانس که به نظرم بهترین سانس بود را انتخاب کردم، توی بارانی که حسابی خیست می کرد خودم را به سینما رساندم و با کلی حس لگد مال شده بیرون آمدم. به خودم قول دادم دوباره و صدباره همان فیلم محمد رسول الله را ببینم نه این را.
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۳
ناردخت