غزلم آرزوست
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ
توی خواب می بینم که دارم غزل می گویم برای خودم، نه اینکه یک عمل روتین باشد برایم، خودم هم در عجبم از چیزی که دارد اتفاق می افتد، مثل چشمه ای که تازه سر باز کرده باشد، هی پشت هم بیت می آید و هی من برای خودم تکرارشان می کنم، غزل اول تمام نشده دومی شروع می شود، با آهنگی متفاوت و وزنی متفاوت تر، خوشحالم، آنقدر که توی پوست خودم نمی گنجم، می دانم که خوابم، به خودم می گویم وقتی بیدار شدم باید بروم اوزان را یاد بگیرم، آنقدر غزل بخوانم تا بتوانم خودم هم غزلی تازه بگویم.. نمی دانم کی بیدار میشوم، فکر می کنم بیت های آخر را توی بیداری ام تکرارشان می کنم، اما بعد یادم می رود این دو غزل را... مزه دهانم اما شیرین است..انگار که شهدش را ریخته باشند توی گلویم...
* قبلا ها می گفتم خوش به حال معشوق ها که عاشقانشان شاعراند و برایشان غزل می گویند، حالا می گویم خوش به حال عاشقان که معشوقی چنین دارند..
** یک پای غزل هایم آماده است، اما هنوز شاعر نشده ام!
*** فکرش را هم نمی کردم امتحان لطمه ای به وبلاگ نویسی ام بزند که گویا روی حریف درست و حسابی حساب باز نکرده بودم!
**** آخرین امتحان و حس رهایی و تو می دونی که باز هم دنبال درس کشیده میشی:)
***** خوشحالم که دوباره دوست های بلاگفایی ام به خانه هایشان برخواهند گشت:)
* قبلا ها می گفتم خوش به حال معشوق ها که عاشقانشان شاعراند و برایشان غزل می گویند، حالا می گویم خوش به حال عاشقان که معشوقی چنین دارند..
** یک پای غزل هایم آماده است، اما هنوز شاعر نشده ام!
*** فکرش را هم نمی کردم امتحان لطمه ای به وبلاگ نویسی ام بزند که گویا روی حریف درست و حسابی حساب باز نکرده بودم!
**** آخرین امتحان و حس رهایی و تو می دونی که باز هم دنبال درس کشیده میشی:)
***** خوشحالم که دوباره دوست های بلاگفایی ام به خانه هایشان برخواهند گشت:)
۹۴/۰۴/۰۸