حتی اگر در خوابم باشد
و تو چون همیشه منتظرم می مانی
حتی اگر توی خوابم باشی
حتی تر اگر برف هم ببارد
بدون شک،حالا تو بهترین آدم برفی دنیا شده ایی...
* افشین صالحی
می گوید نمی شود و خودش را با کاغذ های روی میزش مشغول می کند. من اما می دانم که می شود
می دانم به همان راحتی که می گوید نمی شود میشود که بشود
بدون هیچ حرفی بیرون می آیم و سرم را پر می کنم از هزاران جمله معترضه ، از بیزاری به سیستم نیازمند به پارتی، از بیزاری به سیستم نیازمند به پول، از اینکه برای اینکه وظیفه ایی درست و به وقت مناسب انجام شود باید کلی ناز و ادایشان را تحمل کنی ، کلی زیر بال و پرشان هندوانه بگذاری، کلی لبخند زورکی و بی ریخت تحویلشان دهی، کلی بروی و بیایی تا شاید بالاخره فرجی شود، این ها همه اش البته وقتی لازم می شود که پول یا پارتی نداشته باشی، برایت واضح و روشن است که اهل رشوه دادن و گرفتن نیستی، حتی قبل تر از اینکه بدانی رشوه دهنده هم گناه کمی نکرده، دوستش نداشتی ، از همان وقتی که بچه ها می خواستند پول بگذارند روی هم که راننده اتوبوس را راضی کنند آخر شب ببرتشان شهربازی و تو گفته بودی اگر وظیفه اش است که انجام دهد دیگر چه پولی و آنها گفته بودند هندوانه زیر بغل است و کوتاه بیایم، اما به خودم می گویم متنفرم از پارتی ، از اینکه باید پارتی باشد تا کارت به روش درست انجام شود اما چیزی توی دلت می پرسد حالت بد است از اینکه سیستم مشکل دارد یا از اینکه خودت پارتی نداری؟؟!!!
گفت:
مبادا نوع نگاهت برادر دیگرت را بیازارد، که مومنم نخواهی بود...
* لازم به ذکره که طی مذاکراتی که داشتیم فکر ها قبول کردن دیگه قبل از خواب مزاحم من نشن و البته این اجازه رو از من گرفتن که گاهی وارد خواب هام بشن و من رو در جریان بگذارن، نتیجه این شد که فردای مذاکرات خواب من از 6 ساعت به 9 ساعت، روز دوم به 11 ساعت و روز سوم یه 13 ساعت به درازا کشید که من این توافق رو به هم زدم و اعلام کردم که راضی به شرایط قبل هستم.
همیشه ی خدا از خواندن تاریخ بدم می آمد، البته اگر بخواهم راستش را بگویم اول ِ اولش نه، ولی از جایی که پای قاجار و پهلوی باز شد حالم بد میشد از خواندن تاریخ، نه اینکه مطالعات تاریخی داشته باشم، همه اش محدود به همانی بود که توی مدرسه می چپاندن توی مغزمان ، توی همان کتابی که اولش نوشته بود ما تاریخ را می خوانیم برای اینکه اشتباهات گذشتگان را ببینیم و بیاندیشیم رویشان و دیگر خودمان تکرارشان نکنیم؛ از همان روزی که همانی را که توی کتاب تاریخم خوانده بودم را می توانستم با تغییر اسامی توی روزنامه ها و اخبار روزانه ام ببینم،...
اسمش را گذاشته باشند اشتباه تاریخی، گذاشته باشند موفقیت تاریخی ، گذاشته باشند جوک تاریخی فرقی ندارد. در تاریخی بودنش شکی نیست، حتما آیندگان مثل همان روزهای من حالشان از این واقعه ی تاریخی عصر من بهم می خورد و بدشان می آید از من و ملتی که برای شکست ها و عقب نشینی هایش جشن می گیرد.
* آیا فقط آنها به اینترنت دسترسی دارند؟ آیا فقط آنها می توانند اخبار را منتشر کنند؟ آیا فکر می کنند ما دروغ هایشان را باور می کنیم؟ آیا برای همیشه راستش را باید از آن طرف آبی ها بشنویم؟ آیا ما چشم و گوش و فهم نداریم؟ آیا ما ملتی سر به زیر و ازآنها که هرچه بزنند توی سرشان دم نمیزنند هستیم؟ آیا ما دسترسی به متن توافقنامه هیچ وقت نخواهیم داشت؟ آیا روحانی مچکریم؟!!
* اینکه آنچه ما در کتاب های درسی مان می خواندیم چه قدر منطبق است با آنچه در کتاب های مرجع معتبر وجود دارد بحث دیگریست!
هنوز چشمانم را باز نکرده ام،
باران از لای پنجره خودش را پرت می کند روی صورتم
باران هست
پاییز هست
سرما هست
برگ ریزان هم هست...
بهترین ِ بهترینِ زندگی من ، جایی همین حوالی رقم خورد...