ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

پارسال همین روزها بود که با دوتا از دوست های اهل گل و گل کاری ام توی خیابان ها و باغ گل های شهرمان می گشتیم و از این همه رنگ و عطر دوست داشتنی کیف می کردیم و لذت می بردیم از این همه لطافتی که هیچ وقت تکراری نمی شود و برای خودمان گل هایی خاص را می خریدیم. توی همین خرید ها بود که به سرمان زد به جای اینکه گل بخریم این بار بذر گل بخریم و خودمان بکاریم و مواظبش باشیم تا نتیجه ی کار بیشتر به دلمان بنشیند.

هرکدام مطابق سلیقه ی مان یک نوع بذر گل خریدیم. بذر من و یکی از دوستانم را می توانستیم همان موقع بکاریم اما آن یکی باید میماند تا آمدن تابستان. خلاصه اینکه با شوق ذوق نرسیده به خانه بساط باغبانی را فراهم کردم و بیلچه ام را برداشتم و از خاک مرغوبی که "او" فراهم کرده بود توی گلدان ریختم و بذرها را کاشتم. مثل بچه ها هر روز به گلدانم سر می زدم و حواسم بود بذرها بی آب نماند. مدتی گذشت تا کم کم جوانه ها هویدا شدند. این در حالی بود که از بذرهای دوستم هیچ خبری نبود، حالا با دقت بیشتری حواسم به گلدانم بود، نورش را تنظیم می کردم. هر وقت که برمی گشتم خانه اولین کارم این بود که به گل ها سر بزنم و خیالم راحت شود از اینکه کارم دارد نتیجه می دهد. جوانه های توی گلدان هم رشدشان خیلی خوب بود و با ذوق من انگار رشدشان بیشتر هم میشد. خلاصه که آنقدر قد کشیدند که بشود انتظار گل دادن را از آنها داشت. اما هرچه منتظر ماندم خبری از گل نشد. حالا به روزهای گرم تابستان نزدیک شده بودیم و هر وقت قرار بود چند روزی خانه نباشم دلم کلی میریخت که نکند گلم آسیبی ببیند، او هم خودش را لوس می کرد و هر وقت که برمی گشم میدیدم که برگ هایش بی حال شده اند و همه رو به پایین اند. اما همین که سیراب می شدند دوباره به حالت اول خودشان برمی گشتند. سرتان را درد نیاورم خیال می کردم رابطه ی دو طرفه ای بینمان است و هر دو به شدت به هم وابسته بودیم. تا اینکه یک روز به مامان آمد توی حیاط خلوت و سری به گل هایمان زد. با شوق و ذوق فقط همان گلم را نشان دادم مغرور از اینکه چه گلی پرورش داده ام. مامان نگاهی به گلم انداخت و مکثی کرد و رفت سراغ باقی گل ها.


بعد ها که داشتم پز باغبانی ام را می دادم مامان آرام گفت که دلم نیامد همان روز توی ذوقت بزنم اما آن گل هایی که این همه دوسشان داری متاسفانه علف های هرزی بیش نیستند و تو فقط یک گلدان علف هرز پرورش داده ای...




پ.ن: چقدر وقت و انرژِی و حوصله و سرمایه ی مان را صرف علف های هرز زندگی مان می کنیم؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۴
ناردخت

هیچ وقت اهل سیاست  حزبی نبوده ام. نه مرام اصولگرایان را تماما پذیرفته ام نه اصلاح طلب ها را. با اینکه همیشه گوش به فرمان رهبر بوده ام اما مرام و مسلکم با آنها که خودشان را پیروخط ولایت فقیه  هم میدانند توی یک چارچوب نگنجیده است. توی این روزهای پر تنش انتخابات، مخصوصا یکی دو روز آخرش فقط به این فکر کرده ام که واقعا این دو جناح تا این حد از هم متنفرند؟ تا این حد چشم دیدن هم را ندارند و اگر جایش باشد حاضرند آن یکی را به کلی نابودش کنند؟ این همه تزویر را چطور توانسته اند تاب بیاورند و این طور صادقانه به روی هم لبخند بزنند؟ چطور توانسته اند دستان هم را بفشارند و با هم پیمان ببندند؟ این ها که همه ی شان منطقا باید خطوط کلی تفکرشان یکی باشد پس چطور این همه از هم فاصله گرفته اند؟ و اصلا با این وضع چطور مملکت تا امروز انقدر آرام است؟

همه ی این ها را گفتم تا بگویم آفرین به غیرتتان که نسبت به آینده ی مملکت بی تفاوت نبوده اید و انتخابتان را کردید. ان شاءالله که از روی تفکر و ایمان قلبی تان بوده باشد. درست است که مردم تهران تمایلشان به اصلاح طلبان چربیده و آنها را انتخاب کرده اند و پیروز هم شده اند، مبارکشان باشد اما فراموش نکنند که کل ایران خلاصه نمیشود توی شهر تهران. فکر نکنند کل مردم ایران مانده اند ببیند آنها دنبال چه هستند و کور کورانه دنباله رویشان باشد. یادشان بماند تا زمانی که امثال من زنده هستند رهبرمان تنها نخواهد بود هرچند اگر عالیجناب سرخپوش تان حالا شده باشد فرشته ی نجات...


پ.ن: امیدوارم روزی نیاید که این جماعت سینه چاک کنند برای احمدی نژاد ، که البته با چرخش ها خیلی هم بعید نیست آمدن آن روز.

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۵
ناردخت
توی شهری زندگی می کنم که مردم در عین دارا بودن از اعتقادات مذهبی خیلی اهل حجاب کامل و پوشش متعارف مذهبی نیستند، خصوصا از وقتی دولت امید و اعتدال روی کار آمد همان مانتو های کوتاه و شال ها مدلشان عوض شد، مانتو ها اکثرا چیزی به اسم دکمه ندارند تا بتوان بستشان و شال و روسری هم ...
توی این وضعیت پوشش چادر را انتخاب کرده ام و اما با توجه به شرجی بودن بیش از حد هوا در بهار و تابستان، خیلی هم سختم می شود و پاییز و زمستان هم به خاطر آب و هوای بارانی امانی باقی نمی ماند اما همیشه راضی بوده ام از این پوشش، چرا که خیلی وقت ها دیده نشده ام، کمتر پیش آمده است که سنگینی نگاهی را روی خودم حس کنم، مرد مغازه دار یا به اکراه جواب سوالم را می دهد یا می خواهد خیلی زود ردم کند و دلیلی برای پرچانگی نمی بیند، دخترهای همکلاسی هم فکر کنند من از تکنولوژی و جهان امروز بویی نبرده ام  و یکجوری نگاهم می کنند وقتی میبینند با تسلط بیشتری انگلیسی حرف می زنم و بیشتر از دنیای امروز سر در می آورم، همکلاسی های مرد هم می دانند وقتی سلامم می کنند نباید بترسند از اینکه هزار جور صفحه برایشان گذاشته می شود...  خلاصه اش اینکه ممکن است خیلی وقت ها لذت پیچیدن باد توی موهایم را حس نکنم و توی چله ی تابستان هم ساق انداخته باشم توی دستم و هی گرم ترم شود اما از نظر روانی همیشه راحت بوده ام، حرص نخورده ام بابت خیلی بی رفتاری هایی که به شخصیت زنانه ام توهین کرده اند و من را ندیده اند و فقط جنسیتم را دیده ام...


اما هر وقت که به شهرهای مذهبی سفر کرده ام دیگر آن آرامش روانی را  نداشته ام، دیگر چادرم مرا متمایز از دیگران نمی کرد، دیگر هشدار دهنده ای نبود برای دیگران که من از خیلی رفتارها خوشم نمی آید، دلم نمی خواهد نگاهی رویم باشد و دلم نمی خواهد پرچانگی بشنوم و دلم نمی خواهد کسی از کنارم رد شود و چیزی بگوید و... بعد از آخرین سفرم به یکی از همین شهرهای مذهبی که به نوعی داشتن حجاب چادر اجباری به نظر می رسد لازم دیدم کمی تجدید نظر کنم روی حجابم، بیشتر فکر کنم در مورد حجاب و به حقیقت حجاب بیشتر توجه کنم، حالا فکر می کنم حجاب کامل در شرایط و مکان های مختلف تعاریفشات فرق می کند، مثلا من هیچ وقت توی شهر خودم دستکش و پوشیه نخواهم داشت اما تصمیم گرفته ام توی این شهری های به اصطلاح مذهبی حتما خودم را مجهز به آنها کنم. یا توی شهر خودم هیچ ترسی ندارم از اینکه همسرم همراهم نباشد و بیرون بروم اما توی این شهرها بدون حضور او قدمی از قدم بر ندارم...


اما سوالی که این چند روز خیلی فکرم را مشغول کرده این است که بهتر است ظاهر آدم ها شبیه افکارشان باشد یا همه از یک ظاهر متحد الشکل برخوردار باشند با اینکه ممکن است آن را قبول نداشته باشند و رفتارشان مطابق با آن ظاهر نباشد؟
البته که اعتقادم این است که همه باید مطابق قانون کشور از حداقل هایی پیروی کنند، یعنی نداشتن حجاب توی یک کشور اسلامی اصلا نمی گنجد اما دارا بودن از پوششی که لازمه ی انتخابش تفکری شکل یافته است را برای تمام سطوح افکار نمی پسندم...
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۲۰
ناردخت