همیشه شنیده بودم بدترین نوع شرمندگی، شرمنده شدن پدر و مادر در مقابل فرزندانشان است، توی ذهن من هم شرمنده شدن فقط بابت نبود مادیات به اندازه ی کافی بود. اما بعد از آن شب عروسی در نیمه ی شعبان، هی شرمم میگیرد توی چشم های ندیده ی پسرم نگاه کنم و هی عذر می خواهم از او که نیامده پایش را به چنین مجالسی باز کردم. خوبی اش البته این است که یک تصمیم اساسی گرفته ام و دیگر هرچقدر با شخص مورد نظر تعارف و رو دربایسی داشته باشم نمی گذارم مرا مجبور کند رفتاری مغیار با اعتقاداتم انجام دهم...
پ.ن: کمی بیشتر از فاجعه است که توی یک مجلس عروسی فقط تو باشی که حجاب داشته باشی و فقط همسر تو باشد که دلش نخواهد پایش را توی مجلس مختلط آن هم از نوع لس آنجلسی اش بگذارد...
۹۵/۰۳/۰۹