اندر احوالات خانه نشینی
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۳ ب.ظ
همسایه ی دیوار به دیوار حیاط پشتی مان، خانم مسنی است که تنها زندگی می کند، اینکه چه مدت است تنها شده را نمی دانم، اما از وقتی که به این خانه آمدیم جز صدای گاه به گاه فرزندان و نغمه های نا مفهوم از سر تنهایی او، صدای دیگری از آن خانه نمی آید. روزی سه بار هم صدای اذان را می گذارد توی خانه پخش شود، غروب ها قبل از تاریک شدن هوا لامپ مهتابی مشرف به خانه ی ما را روشن می کند و بعضی روزها هم که حوصله داشته باشد یا شاید هم حوصله نداشته باشد لابد می نشیند روی ایوان حیاطش و در حالی که چیزی پاک می کند یا سرش گرم چیزی است برای خودش چیزهایی زمزمه می کند. با همسایه ی دیوار به دیوار ما که احتمالا خیلی وقت است اینجا زندگی می کند آشنایی بیشتری دارد و گاهی وقت ها دو همسایه از پشت دیوار باهم حرف میزند. این یکی از خواهر و برادر هایش می گوید و او هم از فرزندانش. کمتر پیش آمده از چیزی گله کنند، یا غیبتی کنند، آنها به زندگی به شیوه ایی غیر از آنچه که من به آن دچارم ادامه می دهند و من هم گاهی لیوان چای به دست درحالی که مشغول رسیدگی به گل هایم هستم به بیست، سی سال بعدم فکر می کنم که زندگی قرار است مرا روی کدام یک از مدارهایش قرار دهد...
۹۵/۰۳/۱۳