می دانم بسیار دوستم داری...
سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۴۷ ب.ظ
یکی از ژن هایی که توی خانواده ما به طور کاملا زیادی غالب است حس ریاست است. هیچ کداممان نمی توانیم توی محیطی باشیم یا کار کنیم که بالاتر از ما کسی هست و به ما دستور می دهد. از روی همین حس بود که بعد از فارغ التحصیلی به جای اینکه بروم دنبال کسب و کار دولتی و غیر دولتی و آزمونی ،که از اساس تمام این آزمون ها را تقلب می دانم ، کاری را مرتبط با رشته تحصیلی ام شروع کردم، همه ی چیزی که لازم داشتم لپتاپم، دانش آماری ام، چند کتاب مناسب برای کار های آماری که هر کجا بعضی روابط و استدلال ها را فراموش کردم به آنها رجوع کنم و یک سیم کارت جدای سیم کارت همیشگی ام بود. خیلی زود کارم گرفت و به نتیجه ایی بهتر از حد انتظارم رسیدم.
از آنجا که بیشتر کارهای دانشجو ها به یک روال بود تقریبا چشم بسته کار را تمام می کردم و به دستشان می رساندم؛ چیزی که خیلی ها از آن استقبال می کردند چرا که تمام کارشان را گذاشته بودند برای روزهای آخر و این سرعت عمل به مذاقشان خوش می آمد. اما بعضی پروژه ها هم بود که بنابه تعداد کم داده ها، یا نوع فرضیه لازم بود از روش های دیگر آماری استفاده کنم که باید رویشان دقت بیشتری می کردم چرا که کار روتینم نبود و باید برای اطمینان حتما به کتاب های مرجع ام رجوع می کردم. آخرین کار آماری ام هم یکی از همین کار ها بود، می دانستم که همین اواخر کار مشابهی را انجام داده ام و به خاطر مشغله زیاد روزهای آخر آذر حوصله اینکه بنشینم کتاب هایم را مرور کنم نداشتم، توی ایمیل هایم فایلی که فکر می کردم همین کاریست که دنبالش گشتم را پیدا کردم اما بعد از دانلود دیدم برایشان رمز گذاشته ام و رمز را فراموش کرده ام. نا امید از اینکه فایل مشابه ای در دست هست خواستم کار جدید را بدون معطلی بیشتر انجام بدهم اما حسش نبود!
توی همین حال و احوال بودم که صدای زنگ موبایلم بلند شد، دختری آن طرف خط می گفت قبلا کارش را انجام داده ام و 27 دی زمان ارائه اش است و می خواست فصل 4 پایان نامه اش که من انجام داده بودم را برایش توضیح دهم ، گفتم که کارش را فراموش کرده ام و قرار شد برایم ایمیل کند و بعد با هم صحبت می کنیم. ایمیل اش را که باز کردم و رفتم سراغ فرضیه ها دیدم مشابه همان کاریست که لازم داشتم. یک لبخند پررنگ تحوبل خدا می دهم که دلش نخواسته توی این روزهای پر دغدغه وقت زیادی برای این کار آخر بگذارم و قبل از هر چیز کار همین بنده ی خدا را که گره مرا وا کرده در کمتر از ساعتی انجام می دهم و بعد هم همه چیز با حس خوبی تمام میشود. حس دلگرم کننده ی نگاهی پر مهر و دلسوزانه ی قلبی مهربان که توی گوشت نجوا می کند من همیشه در کنار تو هستم.
+ چیزی که یاد گرفتم این بود که همیشه جایی رمز کار ها را نگه دارم برای روزی که شاید به آن ها نیاز پیدا کردم.
+ ...
+ کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد، صد نکته از این معنا گفتیم و همین باشد.
+ کاری به معنی و مفهوم فال یلدای امسالم ندارم، همین که حافظ غزلی را که دوست داشتم برایم جدا کرد برایم دوست داشتنی است.
۹۲/۱۰/۰۳
کلا همه دوستانم هم مثل خودم هستند. ما نیز مثل شما زیر بار کار زوری نمی رویم.
چه جالب منم عاشق این غزل حافظم. کی شعر تر انگیزد....
بر گرفته از این شعر ناصر فیض دفتر طنزی دارد با نام «هی شعر تر انگیزد»