ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

پیامی آورده اند...

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ب.ظ

غواصان نگران شدند و آمدند، بسیار جای دلسوزی دارد اما بیش از اینکه دل ما بر مظلومیت آنان بسوزد دل آنها نگران ماست شهدا رفت و آمدشان هم ،بی حساب و کتاب نیست؛ هم رفتنشان پیام دارد و هم آمدنشان. شهدا هیچ گاه حزبی و جناحی نبودند اما تک تک وصیت نامه هایشان را که ورق بزنیم خواهیم دید که بر پیروی محض از دستورات ولی فقیه تاکید داشته اندو امروز آمده اند تا دوباره پشتیبان ولایت فقیه باشند.
آمده اند تا سندی باشند بر سخنان ولی فقیه زمان، آمده اند تا به ما بگوینداگر امروز حضرت سید علی می فرماید اجازه بازرسی از مراکز نظامی و دانشمندان ایرانی را نمی دهم  نگران تکرار سرنوشتی است که جاسوسی های آمریکا بر سر غواصان شهید آورد، آمده اند تا به ما بگویند: آهای مردمی که وقتی شنیدید حدود سی سال پیش 175 غواص با دستان بسته توسط بعثی ها زنده در خاک شده اند دلتان آتش گرفت و بر مظلومیت آنها اشک ریختید، مراقب باشید بلایی که بعثی ها با اطلاعات جاسوسی آمریکا بر سر غواصان آوردند دوباره تکرار نشود!
آمده اند تا به ما بگویند: اگر دیروز آمریکا با هواپیماهای جاسوسی اش عملیات کربلای 4 را لو داد و غواصان را دست بسته در چنگال بعثی ها انداخت ، امروز نگذارید بازرسی ها و نظارت های جاسوسان آمریکا، جان فرزندان برجسته این سرزمین را به خطر اندازد و آنان را در تیررس حملات تروریستی اسرائیل قرار دهد. آمده اند تا به ما بگویندگمان نکنید با بازرسی های مشروط و مدیریت شده می توانید جلوی جاسوسی دشمن را بگیرید. هوشیار باشید و بدانید دشمن، خیلی خوب بلد است مدیریت شده هم جاسوسی کند. به خون غلطیدن شهدای هسته ای گواه این مدعاست، 175  غواصی که مظلومانه با دستان بسته زنده در خاک شدند؛ امروز آمده اند تا جلوی بسته شدن دستان نخبگان هسته ای و دفاعی کشور را بگیرند. آنان مستقیم پای حرف های شهدای هسته ای نشسته اند و از خون دل خوردن هایشان خبر دارند. آمده اند تا به ما بگویند: آمریکا دیروز ما را تحریم کرد و امروز شما را؛ دیروز از عملیات های ما جاسوسی می کرد و امروز از پیشرفت های هسته ای و دفاعی شما جاسوسی می کند. دیروز صدام را تجهیز کرد و به جان ما انداخت و امروز داعش و تفاله های بعثی را پرورش داده و برای امنیت شما خط و نشان می کشد و جاسوسانش را در قالب بازرسان آژانس به ایران می فرستد. 175 غواص با دستان بسته ، زنده زیر خاک رفتند اما زیر بار حرف زور نرفتند.
رهبرم، شهدا به یاریت آمدند ....از وبلاگ افاضات عقل کل

 

پی نوشت1
تا تو مادر نشی نمی فهمی
بیست و نه سااااال رنج یعنی چی
بعد یک عمر چش به را موندن
صد و هفتاد و پنج یعنی چی
احمد امیرخلیلی



ننه ش می گفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می گف دِستاش مثه بال نِهنگه
گمونم ایی پسر غواص میشه

نـنه ش میگف: همه ش نزدیک شط بود
می ترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو می گف: نِنه! می خوام بزرگ شم
برُم سی لیلا "مرواری" بیارُم

ننه ش می گف: نمی خواستُم بره شط
می دیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد بهم گف: بِل برُم شط
نفس، مو بیشتر از جاسم تو آبه

زد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن، نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه ش می گفت روزی که داشت می رفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو گفتُم: بچه ای! لبخند زد، گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمی خواد

رِفیقاش می گن از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده ش می گفته: بِل برُم شط
ماها هف پشتمون غواص بوده

نِنه ش می گف جوون برگ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه ش می گفت چشام به در سیا شد
دوایْ زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلم می سوزه از داغ
جوونُم، دلبرُم، رودُم نیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمام می زد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس می شه
ننه ش بندا رو وامی کرد،باباش گف:
مو گفتُم ایی پسر غواص میشه... حامد عسگری

 

 پی نوشت 3 : این را هم ...

 

 

* خوش به حال آنهایی که شهدا امروز دعوتشان کرده اند؛ برای اولین بار است که آرزو می کنم ساکن تهران بودم....

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۲۶
ناردخت

نظرات  (۱۰)

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۲ سعید ادبجو
ممنون از قدمهایی که برای شهدا برمی داری و قلمهایی که برای زنده نگهداشت راهشون می زنی
اجرتون شهادت
یه سر هم به آخرین پست ما بزن
شعری به یاد 175 مرد اهورایی
#قرارگاه_فرهنگی_شهید_ادبجو
adabjo.ir
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۶ بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم

تصورش هم زنده به گورم میکند..

هوایِ داغِ جنوب..

لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..

درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..

دست و پاهای بسته..

دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..

نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!

اما..

صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..

ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..

آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..

بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند.. خااااااک.. خاااااک

نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..

صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..

بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ گرم، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..

دستهای بسته ات را تکان میدهی..

دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..

هوا برای نفس کشیدن نیست..

اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.. اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..

دلت نفس میخواهد..

ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌..

مهمان نوازی میکنی..

عمیق..

اما خاک..

فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..

خدایا..

کی تمام میشود..

صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..

دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..

کاش دستانت را محکم نمی بست..

حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..

نه نفس..

نه دستانی باز، برایِ جان دادن..

گرما و گرما و گرما..

خدایا دلم مردن میخواهد..

مادر بمیرد..

چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!! .

سلام_بر_١٧٥غواص_شهید

دوست داری گریه کنی ومادر باشد تابغلت کند...آخ..

 

تصورش هم زنده به گورم میکند

بمیرم برای دل مادرتون

چه خوب موقع اومدید

وقتی که دختر بی حجاب شهر من جلوی چشم من به عکس شهید اهانت کرد

چه خوب موقعی آمدید...

 

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۵ ریحانه رهبر

سلام

عصرتون بخیر

انشاءالله روز خوبی داشته باشید

گام اول یا همون حرف اول وبلاگ ساعت بی ثانیه گذاشته شد

از شما و تمام " سربند سرخ های یا حسین " دعوت میشه مارو همراهی کنید با یک یاعلی

ممنونم از توجهتون

سلام
جایتان خالی... برای اولین بار بود که به تهران بودنم افتخار میکردم!

حقیقتا جایتان خالی... حسابی هوای پاک استنشاق کردیم.
پاسخ:
خوش به حالتون؛ غبطه نه، واقعا حسودی ام می شود...
۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۵ ریحانه رهبر

سلام بزرکوار

طاعات و عباداتتون قبول باشه

دعوتید به حرف دوم

 

منتظرتونیم

پاسخ:
پاینده باشید
سلام بر ناردخت بانو
عبادات قبول درگاه حق
دلمان برایتان تنگ شده. به لطف بلاگفا از حال دوستان بی خبریم اما یاد شما در دل و جان ما جاری است.
ما را هم از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید.
ممنونم از قلم جذابت مطالبت عین همیشه خوب و تاثیرگذار بود.
پاسخ:
سلاااااام توی نازنینم.
ممنون عزیز، ان شاءلله برای شما هم قبول حق باشه، من هم همینطور.. گویا بلاگفا دوباره زنده شده:))
ممنون دوست مهربونم:)
۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ صحبتِ جانانه
به آبروشون خدا به ما نگاه کن
پاسخ:
واسطه های خوبی اند...

شهدای مظلوم غواص که با دستانی بسته، زنده بگور شدند هیچ‌گاه شرف و عزت خود را با دشمن، معامله نکردند. موقعیت امروز ما از شرایط  ۱۷۵شهید غواص عملیات کربلای۴ بدتر و سخت‌تر نیست؛ پس توجیهی نخواهیم داشت اگر به بهانه‌ی رفع تحریم‌ها، بخواهیم بر سرِ هویت، عزت و هیبت خود، معامله کنیم.

شهدای مظلوم غواص که با دستانی بسته، زنده بگور شدند هیچ‌گاه شرف و عزت خود را با دشمن، معامله نکردند. موقعیت امروز ما از شرایط  ۱۷۵شهید غواص عملیات کربلای۴ بدتر و سخت‌تر نیست؛ پس توجیهی نخواهیم داشت اگر به بهانه‌ی رفع تحریم‌ها، بخواهیم بر سرِ هویت، عزت و هیبت خود، معامله کنیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی