این منم، خون جگر از بد دوران خورده،مرد رندی که رکب های فراوان خورده**
نشسته ایم کنار هم و همراه آجیل های مانده ی عید، صحبت های دو طرف مخالف و موافق بیانیه مطبوعاتی و یا هر چیز دیگری که اسمش است را گوش می دهیم و پیگیر می شویم، برای خودم این بیانیه از همان لحظه ی اولی که نماینده ی ما و آن طرفی ها خواند، پر بوده از سوال و ابهام ... درست است که خیلی خوشبین نبوده ام به آن اما خودم را و سوادم را در حدی نمیبینم تا بخواهم نظری داشته باشم ، همین است که فعلا گوش می دهم به حرف ها و چشم می دوزم به نوشته ها، توی مناظره و یا گفت و گویی که ترتیب داده اند حرف های طرف مخالف منطقی تر و مستدل تر به نظر می رسد، شاید این برمی گردد به جهت گیری هرچند ضعیف ذهنی خودم، اما یک بخش دیگرش هم مربوط می شود به ضعف آقای موافق که نمی تواند منطقی استدلال کند، کوچه بازاری حرف می زند و فکر نمی کنم حتی خودش هم به حرف های خودش گوش دهد، یا بهتر است بگویم گویا اعتقادی به آن شعوری که طرف مخالف برای بیننده قائل می شود ندارد و فکر می کند با بچه ی سرد و گرم نچشیده طرف است،...
داداش زاده! که تازه نشستن را یاد گرفته با عروسک های خودش مشغول است و هیچ اهمیتی به دنیایی غیر از دنیای خودش نمی دهد، غرق است در دنیای خودش به زبان خودش حرف هایی را می زند و بی خیال این تب و تابی که این روزها در گیرش شده ایم دنبال اکتشافات جدید از زندگی است، کسی نمی داند دو فردای دیگر او کجای این مجلس نشسته، طرز فکرش چقدر شبیه ما و یا متفاوت از ماست، کسی نمی داند کودک هشت ماه ی امروز 10 سال، یا 15 سال یا 25 سال بعد جه مطالبه ایی از ما که نسل قبل او هستیم دارد، او هم مدام از ما می پرسد چرا؟ چرا سکوت کردید؟ چرا کوتاه آمدید؟ یا چرا آن طور که باید حمایت نکردید؟ چرا هم وطنتان را همراهی نکردید؟ چرا چوب لای چرخ گذاشتید؟!
* گوش و دلم منتظر حرف ها و روشنگری های اوست، حق هم است که مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید بترسد، حق است که خوشبین نباشد، که دست و دلش بلرزد، کاش دنیا همانقدر که می گویند قشنگ بود....
**عنوان بیتی از مجتبی سپید