ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.

ناردخت

اینجا از دغدغه های روزانه ام می نویسم، به طبع بیشترشان خانمانه است تا عمومی، اما هیچ منعی برای ورود آقایان نمی بینم، غیر از اینکه هنگام کامنت گذاشتن رعایت حدود را داشته باشند...

>

دل چقدر می تواند تنگ شود؟!

شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ب.ظ

هنوز چشمانم را باز نکرده ام،

باران از لای پنجره خودش را پرت می کند روی صورتم

باران هست

پاییز هست

سرما هست

برگ ریزان هم هست...


بهترین ِ بهترینِ زندگی من ، جایی همین حوالی رقم خورد...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۵
ناردخت

نظرات  (۵)

۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۱ رزگار ایزدپناه
زود از راه می رسد باران
صدای رود
صدای ابر
صدای باران
در صدای گنجشک ها می پیچد
در خیابان صدای ترافیک و بوق می آید
پاسخ:
سال ها قبل چقدر برای آمدنش لحظه شماری می کردم...
اما امسال هر لحظه بودنش برام قدر یه عمر میگذره..

باران... برگ ریزان... سرما حتی...

 

و یک فنجان چای داغ!

 

پاسخ:
شما هم به معجزه ی چای دارچین و عسل اعتقاد دارید؟!
همانطور که به روح اعتقاد داریم به چای دارچین و عسل آ« هم در باغ بزرگ سرمازده پدربزرگ معتقدیم!
پاسخ:
اعتقادات خوبى دارید
:-)

هرکه باران باشد

روی چشم همه ی پنجره ها ، جا دارد...

 

"علی میرافضلی"

پاسخ:
اى جانم...

۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۳:۱۹ بهار (خونه ی دل )
به تو ربط دارد همه چیز
و دلتنگی من.
پاسخ:
همه چیز از وقتی شروع شد که تو آمدی
با پاییز
سال بعد
پاییز آمد بی تو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی